ز تب نالان شدی جانان عاشق


بلا گردان جانت جان عاشق

ز سوز نالهٔ عاشق گدازت


به گردون می رسد افغان عاشق

تب گرم تو عالم را سیه کرد


ز خود بر سینهٔ سوزان عاشق

دمی صد بار از درد تو می مرد


اجل می برد اگر فرمان عاشق

به بالینت دمی نبود که گرید


نیالاید به خون دامان عاشق

کشی گر آهی از دل خیزد آتش


ز جان عاشقان جانان عاشق

به جان محتشم نه درد خود را


که باشد درد و محنت زان عاشق